سفارش تبلیغ
صبا ویژن
































رنج زمانه

روزگاری است در این شهر غریب

کسی از دیار مجنون و جنون

سرکی به قصه هایمان نمی زند

کسی از من و تو نیست که پرسد

دلمان تنگ شده است آیا

یا هنوزم به تمنای وصالش

روح شوریده ای در ما هست هنوزم

که بپرسد ای دوست

به کجا چنین شتابان

تو که از محنت دگران

روزگاری نه به چندان دور

خواب در چشم ترت نمی شکست

به چه حالی اکنون

روزگارت می گذرد

و نمی پرسی از خود

که چرا گمشده ای

که چرا نیست تو را

دگر آن غم دگران

و چگونه است که خواب در چشم ترت می شکند

و ندایی نیست تورا

که بگوید ای دوست

به کجا چنین شتابان...


نوشته شده در یکشنبه 89/7/4ساعت 2:31 عصر توسط هستی نظرات ( ) |


Design By : Pichak