سفارش تبلیغ
صبا ویژن
































رنج زمانه

              این الطالب بدم المقتول بکربلا...

 

          

                                                     

                                          


نوشته شده در شنبه 89/9/27ساعت 11:28 صبح توسط هستی نظرات ( ) |

بسم رب الحسین

ای کاش که سینه در غمت چاک کنیم

با اشک دو دیده دامنت پاک کنیم

حیران و پریشان به طواف حرمت

هفتاد و دو بار سجده بر خاک کنیم

 

محرم...

واژه ای آشنا اما غریب

هر وقت می ریم مجلس اندوه و ماتم زود خسته می شیم

اما نمی دونم این بیرق مشکی چی داره

که هر سال شور بیشتری تو دل آدم می اندازه

طوری که دلت تنگ می شه

و چشمات به راه محرم سال بعد منتظر می مونه

این بیرق مشکی تداعی کننده ی خون مظلومی است

که تاریخ خون خواهی به وسعت دل های پاک و

وجدان های بیدار رو براش ثبت کرده

مظلومی که تا ابد بشریت برایش خواهد گریست...

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/9/16ساعت 8:6 صبح توسط هستی نظرات ( ) |

شوق پرواز دارد این روزها دلم

و چه شهرآشوب شده است

و مدام بهانه می گیرد

و من هی برایش قصه می بافم

که تو خواهی آمد

با صدایی که به گوش زمان و زمانه می رسد

با پرچمی افراشته که دیدگان همه خواهد دیدش

دل بی چاره ام هر شب

به امید آمدنت تا به سحر چشم به راه است

اما من

می دانم که همین شوق کفایت نیست پرواز را

و برای پرنده شدن باید از دل برون ریخت ترس ها را

و شست دست از هر چه غیر اوست

اما همین نیز کافی نیست

برای پریدن باید بال های قوی داشت

باید بتوان جست از دست کرکس ها

و بتوانی بروی تا به ره دور و دراز

البته بی خستگی و نق نق و هق هق

شاید اکنون بتوانی بدوی تا ته کوچه ی شک

و بگویی با همه کس

من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق....

 


نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 9:14 صبح توسط هستی نظرات ( ) |


Design By : Pichak